بوی باروت

ساخت وبلاگ

بوی باروت گرفته

پیراهن شعرم

دیروزطوفان خشم

چنان برگ برگ دل این شهررا لرزاند

که دیگرهیچ گاه پاک نمی شود

ازحافظه ی زخمی خیابان ها

جنازه ی سوخته ی آزادی !

وامروز

دارد بازهم تکرارمی شود

حکایت دیرآشنای جهل

درخاورهمیشه خوارخاردردل

این غمخانه ی بی پناه خسته!

ای فصل رنگ پریده

بازهم قرعه ی مرگ به نام تو افتاده

نه نمی خواهند

کوتاه بیایند این گلوله های عصبی

پاییزجانم

انگارناف تورا هم

بادردبریده اندشبیه شاعرها

ازین پس نام تو را

باید بگذارند جان ریز!

✍️جمیله عجم پاییز۱۴۰۲

#پانوشت:

اینجا برای پیداکردن صلح

نقشه ی جنگ می کشند

غافل ازاینکه صلح

هیچ وقت باجنگ بدست نمی آید

جنگ شاید ظاهرا پایانش صلح باشد

اما بازخمهای عمیقش

عمری باید جنگید!

کودکی که بی پدرومادرمیشود

دختروزنی که به اوتجاوزمی کنند

جانبازان بی دست وپاوکروکورو موجی ای که برجای می مانند

ترکشهایی که یک عمرروح وجانشان رامی آزارد

وهزاران دردومرض دیگر لذت زندگی را از بازماندگان جنگ می گیرد وبایدسالها ویرانه های جنگ را تعمیرکرد وهزینه های سنگینش را پرداخت ...

ان شاالله که ریشه ی ظلم وشقاوت درتمام جهان بخشکد وقتی تنهایی حرف می زند...

ما را در سایت وقتی تنهایی حرف می زند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9koleharfa بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1402 ساعت: 17:04